بی حضور تو نامم صبوری می شود
دل به تنهایی زدن اوج صبوری می شود
با خیالت می نویسم واژه های فرد را
دیدنت این روزها هر دم ضروری می شود
گرچه تصویر تو را شفاف می بینم ولی
شیشه های مات هم گاهی بلوری می شود
وعده ما هم صدایی بود و اوج سادگی
در عوض دنیای ما دنیای دوری می شود
کاشکی خورشید طلوع نمی کرد که آغاز تولد من شود
طلوع خورشید طلوعی بود بر زندگی من وکاشکی خورشید
غروب نکند که پایان عمر من باشد غروب خورشید غروبی است
برای زندگی من با همه چیز در کوچه پس کوچه های تاریک به پایان میرسد
آزمردم زندگی دشت غم است
شادی اش اندوه و عشقش ماتم است
عشق الکی(بهروز وثوق)
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
که چنان زو شده ام بی سر و سامان که مپرس
کس به امید وفا ترک دل و دین نکند
که چنانم من از این کرده پشیمانم که مپرس
قبل از غروب زمانی که تا طلوع خیلی فاصله بود گفت : بگذار و بگذر از من !
خیلی دردناکه وقتی که از یه حادثه می ترسی و همش خدا خدا می کنی که پیش نیاد اما یه دفعه بدون هیچ مقدمه ای خودت رو در برابر یک واقعه رخ داده می بینی ! حکم قالب تهی کردن داره نه از ترس بلکه از روی حسرت ! نقل ، نقل رویارویی با واقعیته . همیشه خواهان اون چیزی هستیم که می خواهیم ،میتوانیم بگذاریم اما نمیتونیم بگذریم ! حالا اون لحظه کذایی زمانیه که ازت بخواد بگذری . اگر عمل کنی از دست دادی و اگر عمل نکنی ثابت کردی که خودخواهی و لایق دل بستن نیستی . اینجا حساب حساب نقد و نسیه است .اینجا .....
حساب ، حساب انتخاب در ماندن نیست
حساب ، حساب نسیه پرداخت کردن نیست
حساب ، حساب گذاشتن ها و نگذشتن نیست
حساب ، حساب گریستن به حال درمانده خود نیست اینجا
حساب ، حساب انتخاب در رفتن است
حساب ، حساب خرید و پرداخت نقدی است
حساب ، حساب گذاشتن و به اجبار گذشتن است
حساب ، حساب فروخوردن بغض های در گلو مانده است
اینجا حکایت حکایت دور زدن و تکرار نیست ؛ اینجا داستان پایانش خوش نیست ؛ اینجا حریم را بدون تو حرمت است ! چرا که اینجا زمین ، زمین بازی با باران است و آتش ! اینجا عرصه ، عرصه دل تنگی است و فریاد ! اینجا حریم امن قلب و بی باکی عقل است ...........
---{ اینجا دل است }----
من از دست غمت مشکل برم جان
ولی دل را تو آسان بردی از من
ـ صدر ـ