دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
که چنان زو شده ام بی سر و سامان که مپرس
کس به امید وفا ترک دل و دین نکند
که چنانم من از این کرده پشیمانم که مپرس
قبل از غروب زمانی که تا طلوع خیلی فاصله بود گفت : بگذار و بگذر از من !
خیلی دردناکه وقتی که از یه حادثه می ترسی و همش خدا خدا می کنی که پیش نیاد اما یه دفعه بدون هیچ مقدمه ای خودت رو در برابر یک واقعه رخ داده می بینی ! حکم قالب تهی کردن داره نه از ترس بلکه از روی حسرت ! نقل ، نقل رویارویی با واقعیته . همیشه خواهان اون چیزی هستیم که می خواهیم ،میتوانیم بگذاریم اما نمیتونیم بگذریم ! حالا اون لحظه کذایی زمانیه که ازت بخواد بگذری . اگر عمل کنی از دست دادی و اگر عمل نکنی ثابت کردی که خودخواهی و لایق دل بستن نیستی . اینجا حساب حساب نقد و نسیه است .اینجا .....
حساب ، حساب انتخاب در ماندن نیست
حساب ، حساب نسیه پرداخت کردن نیست
حساب ، حساب گذاشتن ها و نگذشتن نیست
حساب ، حساب گریستن به حال درمانده خود نیست اینجا
حساب ، حساب انتخاب در رفتن است
حساب ، حساب خرید و پرداخت نقدی است
حساب ، حساب گذاشتن و به اجبار گذشتن است
حساب ، حساب فروخوردن بغض های در گلو مانده است
اینجا حکایت حکایت دور زدن و تکرار نیست ؛ اینجا داستان پایانش خوش نیست ؛ اینجا حریم را بدون تو حرمت است ! چرا که اینجا زمین ، زمین بازی با باران است و آتش ! اینجا عرصه ، عرصه دل تنگی است و فریاد ! اینجا حریم امن قلب و بی باکی عقل است ...........
---{ اینجا دل است }----
من از دست غمت مشکل برم جان
ولی دل را تو آسان بردی از من
ـ صدر ـ
میگم این غروب و سامان و پرستو پس چی شدن ... خبری ازشون نیست ... نکنه می خوان یکدفعه به حساباشون رسیدگی کنن ... یه ندا بهشون بده یادشون نره - راستی چقدر حساب !!!!!!!
موفق باشی صدر عزیز - مثل اینکه اینجا تو از همه فعالتری ....خدا قوت ....