
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوه ای کرد رخش دید ملک عشق نداشت
عین غیرت شد از این آتش بر عالم زد
نقل کردن که وقتی میخواستن حضرت یوسف رو تو بازار بفروشن پیرزنی کلاف به دست اومد جلو و گفت من هم از خریدارانم ! ازش پرسیدن آخه تو که چیزی نداری ! گفت : به همین راضیم که در آینده تنها نام من را هم جز خریداران یوسف بیارند !نقل خریدار و فروشنده نقل ارباب و رعیته ، نقل دوست و دشمنه ، نقل قلب و عقله ، نقل عاشق و معشوقه ، نقل گل و بلبله ، هیچ کدوم بدون اون یکی معنا نمیشن ! این وابستگی ها چرا اینجوری در هم تنیده شدن ، نمی دونم ! اما یه چیز واضحه .....
الا یا ایها الساقی گفتن ها ....
تا یار که را خواهد و میلش به که باشد گفتن ها ....
بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل کرد گفتن ها .....
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زدن گفتن ها ......
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست گفتن ها .....
همه محصولند ، که نه سودی دارد و نه گشاینده راهی خواهد بود که تصویرش از ازل نوشته شده و تا ابد قراره که باشه ! حالا چرا این گفتن ها و نشنیدن ها چاره ای ساز نمی کنندبماند!
راز چشم من آن رمیده دل یادش باد
که خود آسان بشد و کار مرا مشکل کرد 
---- صدر ----
وای مسيح بنده خدا حق داره
چه عجب يه نفر نوشت
چشمم به اين سايت خشک شد
مرحبا .......
ممنونم صدر عزيز
بقيرو هم يه تکونی بده
چرا هيچ خبری ازشون نيست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!